اسپنتان

ساخت وبلاگ
آدمها هر لحظه که از عمرشان میگذرد یک گام به زوال نزدیکتر می شوند.آخرین بار که او را دیده بودم سرحال تر و فربه تر بود اما این بار به قول مادرم مثل چوب خشک شده بود.وقتی مردان اینجا لاغر می شوند به ذهن کمتر کسی می رسد که مثلا از شدت ریاضت یا ورزش یا. ..به این حالت رسیده.بیشتر مردمی که فکرشان را بر زبان می آورند می گویند"لابد فلانی معتاد شده که به این حال افتاده"چند بار دهانم را پر و خالی کردم که از او بپرسم که چرا چنین لاغر شده و هر بار پشیمان شدم.با امکانات رده پایین خانه متروک برایش چای دم کردم. جلویش یک استکان چای گذاشتم و در دل دلم به حالش سوخت و بیشتر از آنکه دلم بسوزد نگران موتش شدم در حالی اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : درویش, نویسنده : espantano بازدید : 163 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:35

تلی از آشغال کنار دیوار پشتی خانه ماهل جمع شده بود.آشغالهایی که قسمتی از آن را سوزانده بودند و منظره ناخوشایندی را به وجود آورده بودند.کودکان با دمپایی های پلاستیکی و لباسهای چرکین از کنارشان میگذشتند و به دکان پسر ماهل می رفتند.بستنی های قیفی را که از مغازه خریده بودند لیس می زدند و منظره آشغالها را چندش آورتر میکردند.زنی با یک کیسه پلاستیکی از کنار ماشین گذشت.درون کیسه اش قلیان و مخلفاتش نمایان بود.معلوم بود که پسر ماهل از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را در همان مغازه تاریک و بدون پنجره معامله میکند.من خدا خدا میکردم که زودتر راننده بیاید و از دیدن آن مناظر راحت شوم.او که آمد گفت"اینجا قلب بازار ر اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : منظره, نویسنده : espantano بازدید : 156 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:35

حیاط خانه متروک پر از خاک بود.باد خاکها را چرخانده و در گوشه ای چپانده بود.باد بلوچستان بی رحم و سوزاننده است در تابستان از گرما و در زمستان از سرما آدم و اشیا را می سوزاند.اتاقها را تمیز کرده بودم اما توان غبارروبی حیاط به آن بزرگی را در خودم نمی دیدم.با آنکه روفت و روب بیشتر جزو کارهای زنانه تقسیم بندی شده اما آن حیاط پر از خاک یک نیروی مردانه میطلبید.امروز و در واقع امشب آخر خودم دست به کار شدم.هنوز یک چهارم کار را انجام نداده بودم که خسته شدم.شیلنگ آب و جارو را کنار گذاشتم و ادامه اش به یک روز دیگر موکول شد.آدم وقتی مشغول انجام کاری باشد خستگی را زیاد حس نمیکند اما زمانی که به خانه برمیگرد اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : درد,فقر, نویسنده : espantano بازدید : 161 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:35

گفت"من اعتقاد دارم که نباید فرزندانمان را مثل خودمان بار بیاوریم."آن لحظه چون درگیر مساله دیگری بودم به حرفش اهمیت زیادی ندادم اما بعد از چند روز آن سخنش در ذهنم کش و قوس خورد و آخر به این نتیجه رسیدم که او به سخنش آنقدرها هم اعتقاد ندارد یا اگر اعتقاد دارد در عمل آن را اجرا نکرده است.او از بدو تولد فرزندش را بر دین و آیین پدرانش پرورش داده و کلمه الله را ملکه ی ذهنش قرار داده،کودک بزرگتر که شده او را به مدرسه فرستاده و او در کنار درسهای زندگی ساعت به ساعت اسلام را آموخته،خط به خط قرآن را حفظ کرده و جا پای پدر و مادرش گذاشته است.فرزندش بزرگ که شود به رسم و آیین بلوچ ازدواج خواهد کرد و آنچه را اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : اعتقاد, نویسنده : espantano بازدید : 154 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:35

دیدن فلاکت آدمهای پولدار و خسیس از گند هر مردابی کریه تر است.من از تلگرام در حال گفتگو با او بودم و از پشت فرسنگها فاصله تعفن مردابی را که در آن دست و پا میزد حس میکردم.میخواست دخترش را عروس کند از قبل برای عروس هدیه ای گرفته بودم.هدیه ای در خور که نه سیخ بسوزد و نه کباب.در لابلای چتهایش و شاید به نظر خودش غیرمستقیم قیمت کادویی را که باید برایش ببرم تعیین کرد.قیمت هدیه ای که خریده بودم در همان مایه های نرخی بود که او مدنظرش بود.هدیه روی میز عسلی روبه رویم افتاده و انگار دیگر قدر و منزلتی ندارد.حتی دیگر دلم نمی خواهد به عروسی بروم که ارزش آدمها را با ارزش هدیه هایشان می سنجند. در دل آرزو کردم ک اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : کادو, نویسنده : espantano بازدید : 151 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:35

فکر میکردم دیگر عصر تبلیغ جماعتی ها سوخته است اما آنها هنوز پابرجا هستند و به قول عمه از غیبت خلق هم که شده هنوز بر اعتقادات خود پافشاری میکنند با آنکه در عمل و خانواده آن را دزدکی اجرا نمیکنند.همزمان که ماشین دم در خانه نگه داشت جماعتی از آنها زنگ در خانه همسایه را میفشردند.من در ماشین را برای مادرم باز کرده بودم تا پیاده شود.شوهرم تا آنها را دید دستی برایشان بلند کرد و بی هیچ صحبتی به درون خانه رفت.پسرم طبق معمول جوگیر شده بود.بعد از پیاده شدن از ماشین سریع روی کاپوی مخابرات داخل خیابان پرید و با صدای بلند رو به من گفت"مادر نگاه کن تبلیغ جماعتی ها پشت سرت هستند."خودم را به نشنیدن زدم اما او اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : جماعت, نویسنده : espantano بازدید : 167 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:35

مغرب بود.کنار مسجدی نگه داشتیم که مصلایی مخصوص زنان داشت.زن و دختری مشغول عبادت بودند.صدای امام جماعت بوسیله بلندگویی در نمازخانه زنان هم پخش میشد.از حرکات زن و دختر معلوم بود که به ملا اقتدا کرده اند و همراه او نماز می خوانند.من رکعت آخر رسیده بودم و رسم جماعت خواندن و چگونگی اقتدا به ملا را نیاموخ اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 166 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 23:10

مراسم پرسه بود.زنها جمع شده بودند تا یاد کسی را که درگذشته بود گرامی بدارند و در حین این یادبود به حرفهای ملا زیتون که بالای منبر رفته بود هم گوش کنند.زیتون در لابلای صحبتهایش گفت"اسلام اسلام است چه معنی دارد که سر اینکه که فلانی شافعی،مالکی یا هر فرقه ای که هست جدل کنیم؟"جلوتر که رفت گفت"در پاکستان اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 152 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 23:10

کتابی در مورد کرامت و کراهت زن قبل و بعد از اسلام بود.بیشتر آن را خواندم و بعد کنار گذاشتم.دانستن و ندانستن حقیقتهایی که بارها تجربه کرده ای و به نوعی ماست مالی شده چه فایده ای داشت؟ اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 154 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 23:10

مادرم گفت"صبح تا شب همین کتاب دستت است.کاش کمی دلت می سوخت و چند جز از قرآن هم می خواندی.یا حداقل یک جفت زی آستین برای خودت می دوختی."رو به او و دخترعمو گفتم"شما خودتان را کشتید برای زی آستین و سوزن دوزی اما من خوشم نمی آید.من خودم را هم کشته ام برای کتابک"مادرم رو به دخترعمو گفت"حرف امروزش یادت بما اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 150 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31

خانه متروک فقط به این درد می خورد که روی پله ی اتاق پدر بنشینی و زل بزنی به در و دیوار اتاقهای رو به رو و غصه بخوری که چرا رنگ در پریده یا دیوار فرسوده شده؟غافل از آنکه در و دیوار با همان رنگ پریده و تن فرسوده شان عمرشان بیشتر از آدمهاست.یا از گذشته ها یاد کنی و سیر تغییرات را در خانه ای که رو به وی اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 148 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31

با هم درصد جوابهای درست آزمونی را که داده بود حساب کردیم.او و مادرش از آزمونی که داده بود راضی بودند.مادرش گفت"من فلان سال و فلان سال برای فلانی و فلانی دعا کردم.در امتحانشان قبول شدند.حتما دخترم هم قبول می شود."دعا و نیایش جای خود داشت اما علم معلمی ام میگفت آن دختر با درصدهایی که زده در آزمون دبیر اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 150 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31

عمه می گوید"چه اشکال دارد که به سفر رفته اند.این روزها زنها را نمی توان در خانه حبس کرد چه برسد به مردان.چهار روز سفر می روند،آب و هوایی عوض می کنند،آرامش پیدا می کنند و برمیگردند."شاید تاحدی هم حق با او بود اما عمه فکر میکرد که دخترها در خانه حبس نیستند.در عمل زنهای اینجا زندانی هستند.گستردگی زندان اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 148 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31

یک ماهیتابه کهنه آلومینیومی بود.آن را در حیاط پشتی خانه متروک پیدا کردم.برای کسی که آن را دور انداخته بود ارزشی نداشت اما برای من ارزشمند بود.نمی دانم در دورانی که دختر خانه بودم چقدر در آن سیب زمینی یا چیزهای دیگر سرخ کرده بودم.چقدر در کنارش در تابستان عرق ریخته و در زمستان گرم شده بودم یا چند فرمو اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 127 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31

زنها وقتی بازنشسته می شوند راحت می توانند سرشان را گرم کنند از خیاطی گرفته تا بشور و بساب آشپزخانه و خرید،حتی می توانند ساعتها روی کاناپه لم بدهند و به رویاهای دست یافتنی و دست نیافتنی شان فکر کنند یا حتی کارتون و فیلم های قدیمی را نگاه کنند اما اگر مردان بازنشسته شوند و هیچ هنری به جز کار اداری شان اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 162 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31

مرد مغازه دار با ریش و سبیل انکارد شده و لباس مرتب مشغول کاسبی بود.مرد دیگری با لباس مندرس،موهای ژولیده و چند کارت و کاغذ آشغال در دستانش پارچه ی سفیدی را روی زمین پهن کرده بود و با خودکارش چیزهایی روی آن می نوشت و ادا و اطوار خاص از خودش درمی آورد.ماشینی که من درونش نشسته و بر صندلی اش تکیه زده بود اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 155 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31

یک زن با مقنعه و لباس سرخ پیش نماز زنها و مردهایی بود که به نماز جماعت ایستاده بودند.مه بی بی با همان تعصب همیشگی و بدون علمش گفت"این ملک کجاست؟لابد مسلمان نیستند که یک زن را امام جماعت کرده اند.گفتم"نمی دانم. زیرنویسش را نگاه نکردم که مردم کدام کشور هستند؟ولی وقتی نماز می خوانند لابد مسلمان هستند." اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 148 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31

سالها قبل وقتی یک دختر کوچک بودم.زمانی که با برادرم دعوا میکردم و خلقم تنگ میشد.می گفتم"گور!"مادرم تا این کلمه را می شنید سرزنشم میکرد و میگفت"از گورها که آوازی بلند نمیشود."آن وقتها معنی حرف مادر را نمی فهمیدم اما امشب که یاد دعواهای بچگی افتادم معنی حرف مادر را به خوبی درک کردم.وقتی کنار مزار شهید اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 166 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31

گفت"ما چای سیاه نمی خوریم.چای سبز میخوریم.برای سلامتی بهتر است."سخنش را پذیرفتم و من هم بعد از آن چای سبز خوردم.چای سبز بیمزه بود و نخوردنش بهتر از خوردنش بود.هر بار که برای مهمانها چای سیاه دم میکردم یک فکر در ذهنم جولان میداد"پس چرا پدر چای سیاه و پررنگ میخورد؟"وقتی دختر خانه بودم.مادر آب را می جو اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 127 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1396 ساعت: 5:31